یاروسوار هواپیما میشه، میشینه كنار دست یك پیرمرده. خلاصه سر صحبت باز میشه و این دوتا نسبتاٌ با هم رفیق میشن. وسطای راه، یك مهمون دار میاد از پیرمرده میپرسه، پدر شما شكلات میل دارید؟ پیرمرده میگه: نه خیلی ممنون، من بواسیر دارم. مهمون داره از یارومیپرسه: شما چی؟ یارومیاد تریپ رفاقت بگذاره، میگه: نه مرسی. این رفیقمون بواسیر داره، باهم میخوریم!!!
از یارومیرسن: اسمت چیه؟ میگه: حمزه، ولی توخونه شیش كوچولو صدام میكنن!
یارواز صدای جیرجیرك خوابش نمیبرده، میاد جیرجیركه رو روغنكاریش میكنه!!
یارومیره مشهد حرم امام رضا رو میبینه، میگه: امام رضا! قربونت برم! تو بااین همه طلا چرا هشتم شدی؟!!!
یاروداشته خاطره تعریف میكرده، میگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، البته سال چهل و نه دو نفر خیلی بود!!!
مشهدیه می خواسته گاوشو بفرسته تو طویله، گاوه نمی رفته ، هی میگه: موووووو؟مشهدیه شاكی میشه میگه: مو و تو ندره نمخی بری بیا كنار مو خودوم بوروم!!
یارورو میكنن رئیس صدا و سیما، بعد از دو روز بر كنارش میكنن. رفیقاش ازش میپرسند: چی شد؟ میگه: هیچی فقط وسط اذون آگهی پخش كردیم!
یاروتو جبهه پشت ضد هوایی بوده میزنه یه هواپیما رو میندازه. خلبانه با چتر نجات میپره بیرون، میگه: بچهها در رین صاحابش اومد!
به لره
میگن چندتا تن ماهی نام ببر، میگه: تن شیلانه، تن جنوب، تن سیكارو، تن چابهار، تن پیر، تن پیغمبر، تن هر كی دوست داری دست از سر ما بردار!
آدم خوره با پسرش رفته بودن آدم شكار كنن، یه زنه رو میبینن خیلی چاق بوده، پسره میگه بابا اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه این همش چربیه، به درد نمیخوره. میرن تا به یه زنه لاغره میرسن، پسره گرسنش شده بوده، میگه: بابا جون اینو بخوریم؟ باباهه میگه: نه بابا این خیلی لاغره فایده نداره. دوباره راه میفتند، بعد از یك مدتی میرسند به یه زنه خوشگلِ باحال. پسره دیگه داشته از گشنگی ضعف میرفته، میگه: بابا جون دیگه اینو بخوریم؟ باباش میگه: نه پسرم، اینو میبریم خونه، مامانو میخوریم!
دو تا بلوچه میرن تهران یك فولكس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف بلوچستان. نزدیكای زاهدان یهو فولكسه خاموش میشه، هركار میكنن دیگه روشن نمیشه. یكیشون برمیگرده به اون یكی میگه: اوره یاسروك، برو نگاه كن ببین ماشین چه مرگش زده. یاسروك میره درِ كاپوتو باز میكنه، یك نگاه میكنه با تعجب میگه: اوره كَریموك! بیا كه ماشین موتور انداخته! خلاصه اولی پیاده میشه میاد یك نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میكنم! خلاصه یاسروك میره درِ صندوق عقب رو وا میكنه، یهو داد میزنه: اوره كریموك! بیا كه از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم!
نظرات شما عزیزان:
|